به گزارش آستان به نقل از ایسکانیوز در این مغازه از کیسههای حبوبات و آجیل چیده شده روی تختههای چوبی کف مغازه بگیرید تا دخل حاج صمدی، همه چیز به سبک دیروز و دست نخورده باقی مانده است؛ البته جز ترازوی دیجیتالی روی پیشخوان که امروزی است و دقیق. در این محله انتخاب اول اهالی برای خرید سوپرمارکت «غلامرضا صمدی» کاسب 57 ساله محله است که از 4 سالگی در این محله بزرگ شده و چهرهای آشنا برای همه محل است.
از کارمندی تا مغازهداری
مقابل مغازه او را مشغول صحبت با اهالی محله میبینیم. طوری با ما سلام و احوالپرسی میکند که انگار سالهاست ما را میشناسد. همین صمیمیت و خودمانی بودن آقای صمدی شروع گفتوگو را برایمان راحتتر میکند. او که متولد 1337 است و از 4 سالگی به همراه خانوادهاش از خیابان مولوی به اینجا نقل مکان کرده، از روزهایی میگوید که از شغل کارمندی استعفا داده و بهعنوان کاسب محلی کارش را شروع کرده است «فوق دیپلم زمان قدیم هستم. روزگاری در کمیته امور صنفی مسئول حسابداری بودم. برای خودم برو و بیایی داشتم اما طولی نکشید که متوجه شدم این کار،کاری نیست که بتواند رضایت مرا جلب کند. پس از بیرون آمدن از کار دولتی بهعنوان یکی از مسئولان بسیج اقتصادی محله کارم را شروع کردم. به جای پدرم کار را ادامه دادم و تلاش کردم در سالهای جنگ بهترین خدمت را به مردم کنم.»
او درباره دفترچههای بسیج اقتصادی که روزگاری با مهر او معتبر شناخته میشد، میگوید: «قدیمیها میدانند من چه میگویم زیرا آن زمان این دفترچهها حکم کارت ملی الان را داشت. با آن دفترچهها مشخص میشد هر شخصی ساکن کدام محله است، چند خانوار است و یا چه شغلی دارد. اهالی اگر میخواستند وامی بگیرند، زمین شهری خریداری کنند و یا ارزاق کوپنی دریافت کنند، باید از این دفترچهها استفاده میکردند. بعد از جمعآوری این دفترچهها در سال 63، با کمک پدرم و اهالی یک تعاونی محلی راهاندازی کردیم؛ تعاونیای که با سرمایهگذاری مردم راه افتاد و همه محله در آن سهیم بودند. هر کدام از اهالی در حد توانشان برای افتتاح تعاونی سرمایه گذاشتند. من هر ماه سود حاصله را میان اهالی تقسیم میکردم و نمیگذاشتم حق کسی پایمال شود. در نهایت بعد از 30 سال فعالیت تصمیم گرفتم این مغازه را باز کنم و در گوشهای از محله به کارهایم ادامه دهم.»
سررسید برای اهالی
در حین صحبتمان یکی از اهالی داخل مغازه میشود و از آقای صمدی میخواهد که حسابش را بررسی کند. صمدی از پشت دخل سررسیدی قطور بیرون میآورد و در میان نامها به دنبال اسم آن شخص میگردد. وقتی نامش را پیدا میکند، آخرین مبلغ پرداخت نشده را به او میگوید و از آن مرد میخواهد که اگر هنوز دستش خالی است به فکر بدهی نباشد. بعد از رفتن مشتری درباره نسیه فروختن به اهالی از او سؤال میکنیم.
صمدی میگوید: «در این مغازه به رسم گذشته نسیهفروشی هنوز هم برپاست. الان وضع اقتصادی مردم خوب نیست. اگر ما با آنها کنار نیاییم، پس چگونه نان سر سفره ببرند. هیچکس از در مغازه من دست خالی بیرون نمیرود. حتی اگر پولش کافی نباشد، به گونهای که آبرویش حفظ شود، جنس را ارزانتر به او میفروشم. مثلاً میگویم امروز جنسها حراج است، یا قیمتش همین است و روی کالا اشتباه برچسب خورده. به نظر من همینهاست که برایمان میماند. اگر دلی شاد شود، خدا هم شاد میشود و برای من همین کافی است.»
به دفتر نسیهاش که نگاه میکنیم، برخی تاریخها برای 5 سال پیش است. صمدی میگوید: «هیچ وقت برای پول به دنبال کسی نمیروم و در خانهای را نمیزنم. قطعاً اگر داشته باشند خودشان میآورند. اگر نداشته باشند هم که خدا حلالشان کند. نان حلال این کار در رضایت مشتری است. اگر از هر 10 نفری که به مغازهام میآیند، 9 نفر راضی بیرون بروند، همین برای من کافی است. حال برای 10 یا 100 هزار تومان بروم در خانه مردم و موجب شرمندگیشان شوم؟»
در ساعتی که مشغول صحبت با آقای صمدی بودیم، مشتریهای زیادی وارد مغازه شدند. وقتی قیمت روی اجناس و مبلغ نهایی اعلام شده از سوی صمدی را مقایسه میکنم، متوجه ارزانفروشیاش میشوم.
او میگوید: «برای من 10درصد سود هم کفایت میکند و میتوانم با آن زندگیام را بچرخانم. پس دلیلی ندارد آن همه روی اجناس سود بگیرم. همه اجناس من پایینتر از قیمتی است که روی کالا برچسب خورده است و من این کار را نه برای جذب مشتری بیشتر، بلکه تنها برای رعایت حال اهالی این محله انجام میدهم. اغلب اهالی این محله جزو قشر متوسط و متوسط به پایین جامعه هستند برای همین سعی میکنم حالشان را درک کنم و برای مقداری سود بیشتر، زندگی آنها را سخت نکنم.»
خدا از او راضی باشد
خانم معینی یکی از اهالی محله است که از سالها پیش از مغازه صمدی خرید میکند. او درباره کسب و کار آقای صمدی میگوید: «خدا از او راضی باشد چون همه اهالی از او راضی هستند. هم پدرش و هم خودش دستی در کار خیر دارند و همیشه هوای نیازمندان محله را داشتهاند. هیچوقت نشده بدهی کسی را به رویش بیاورد. هر وقت وارد مغازه شویم حال و روز اعضای خانواده را میپرسد و از مشکلاتمان جویا میشود. علاوه بر این هیچوقت هم جنس مانده و کهنه دست مشتری نمیدهد.»
«محسن هاشمی» یکی دیگر از اهالی محله میگوید: «شاید برخی از کاسبان به خاطر ارزانفروشی از دست او شاکی باشند اما همیشه دعای خیر اهالی پشت سرش است زیرا در شرایط سخت هیچوقت دست ما را خالی نمیگذارد. او حتی به خاطر رعایت حال مغازههای دیگر از چسباندن نوشته «ارزانتر از دیگران میفروشیم» هم خودداری میکند. زیرا معتقد است آنها هم باید روزیشان را در بیاورند و این درست نیست که او با این کار بقیه را تشویق به حضور در مغازهاش کند. هدف او فقط کمک به مردم است نه چیز دیگر و مردم نیازمند هم به خوبی راه مغازه او را میشناسند.»
تعاونی برای محله
ذهن صمدی پر است از خاطرات دوران همدلی اهالی محله. او از روزی میگوید که همدلیها در اوج بود و اهالی محله تصمیم به راهاندازی تعاونی گرفتند؛ روزی که مردم در مسجد محله جمع شدند و پدر او را بهعنوان نماینده و مسئول تعاونی انتخاب کردند: «یادم میآید که سال 60 بود. به علت جنگ تحمیلی اقلام مورد نیاز و ضروری مردم به سختی در این محدوده پیدا میشد. وقتی در محله پیشنهاد ساخت تعاونی با مشارکت مردم مطرح شد، همگی اهالی شب در مسجد جمع شدند. با رأی مردم پدرم بهعنوان مسئول تعاونی انتخاب شد و من هم مسئول حسابداری آن تعاونی شدم. همه مردم پساندازهای کمی را که داشتند به مسجد آوردند تا با همکاری هم این تعاونی را راه بیندازیم. با پول جمعآوری شده مغازهای در کوچه شهید اشرفی اجاره کردیم و اجناس مورد نیاز اهالی را خریدیم و داخل آن ریختیم. مردم با دفترچههایی که من و پدرم مهر میزدیم از تعاونی جنس میخریدند و در آخر هر ماه سهامداران که خود اهالی بودند، سود حاصله را دریافت میکردند. به نظرم راهاندازی آن تعاونی بهترین راهکار برای جلب مشارکت مردمی بود. حالا هم اگر چنین تعاونیهایی با مشارکت خود مردم راهاندازی شود، بسیار خوب است. زیرا وقتی سهامدار خود مردم باشند، برای خرید راغبتر میشوند. وقتی قرار باشد خود مردم سود دریافت کنند مطمئن باشید که نهایت مشارکت و همراهی را خواهند داشت.»
گفتوگو با زبان هممحلی
با حضور یکی از مشتریان ارامنه، زبان حرف زدن صمدی نیز تغییر میکند. از شنیدن لهجه ارمنی او بسیار تعجب میکنیم و بعد از رفتن مشتری از او درباره ارمنی حرف زدنش سؤال میکنیم. او به همشهری محله میگوید: «وقتی ارمنی حرف میزنم همه تعجب میکنند. من این زبان را در همین محله و از همین همسایهها یاد گرفتهام. به نظرم استعداد خوبی در یادگیری زبان دارم که توانستم تا این حد پیشرفت کنم. حالا که درباره این موضوع حرف زدیم بگذارید یک خاطره دیگر برایتان بگوییم. یکی از روزها یک مشتری ارمنی به مغازه آمد و من طبق معمول با او ارمنی صحبت کردم. خانمی در مغازه بود که جنس خریداری کرده بود. وقتی ارمنی حرف زدن من را دید بسیار تعجب کرد زیرا میدانست من مسلمانم و زبانم ارمنی نیست. وقتی گفتم که این زبان را از مشتریهای ارامنهام یاد گرفتهام برایش جالب بود و از اینکه اینقدر تلاش میکنم تا ارتباط خوبی با مشتریهایم داشته باشم خوشحال شد.»
آمین یا رب العالمین