Friday 26 April 2024| ۰۸: ۴۴ - جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
کد خبر: ۴۳۵۶
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۷
دو پای مصنوعی ،ایستاده در کنار دسته های مبل، همه واقعیتی است که مرد در سال 62 تجربه کرده است.
دو پای مصنوعی ،ایستاده در کنار دسته های مبل، همه واقعیتی است که مرد در سال 62 تجربه کرده است. مرد آرام در کنار پاهای بیجانش می نشیند و سعی می کند با سمعکی که یادگار موج انفجار سال های دور است بشنود و به سوالات مان پاسخ دهد.

به گزارش آستان به نقل از ایسکانیوز، "محمد حسن مرادی "جانباز 70 درصد، تنها یکی از مردانی است که برای دفاع و دین و تمامیت ارضی کشورقسمتی از وجودش را در خاک سرخ جنوب جا گذاشته است.

زندگی کردن بدون پا سخت است؟نیست؟

زندگی کردن بدون پا سخت و طاقت فرساست. نیست؟ این واقعیت را همه جانبازان و عموم مردم قبول دارند ولی باور کنید که حتی تصور کردنش برای همه ما سخت است . فقط کافی است که یک لحظه چشمانمان را ببندیم و خودمان را در شرایطی فرض کنیم که هر دو پایمان از زانو به پایین قطع شده .سخت است ؟نه؟ وقتی نتوانیم روی دو پایمان بایستیم و با اتکا به ستون بدن مان راه برویم چه حسی به ما دست می دهد؟



بی سیم چی عملیلت خیبر



"محمد حسن مرادی" 33سال است با این حس غریب زندگی کرده و البته کنار آمده است.

او می گوید:«سال 62 بود و من با عنوان بیسیم چی در منطقه طلاییه خدمت می کردم .چند روزی می شد که زمزمه هایی در مورد عملیات خیبر شنیده می شد .قرار بود دهم اسفند عملیات شروع شود و همه نیروها خوشان را آماده می کردند.»

مرادی با اشاره به قرارگرفتن منطقه عملیاتی خیبر ادامه می دهد :«سمت راست ما دریاچه ماهی بود و دور تا دور ما را بیابان گرفته بود آن روزها من 19 سال بیشتر نداشتم وفضای سنگین خط مقدم جبهه و هجوم دشمن و انفجارهای مداوم و بمباران ها کمی مرا می ترساند.»

این جانباز با اشاره به محل خدمت اش در آمبولانس های مستقر در خط اول طلاییه بود می گوید:«در هرآمبولانس،یک راننده ،یک کمک راننده ،یک بهیار و یک بیسیم چی بود .شب یازدهم اسفند ماه عملیات شروع شد. نزدیک سحر فرماندهان خبر دادند که آماده باشید تا مجروحان را به عقب ببرید اما هر چه کردیم آمبولانس روشن نشد و چون در گودی قرار گرفته بودیم نتوانستیم آمبولانس را بیرون بیاوریم چند ساعت بعد با کمک کامیونی بیرون آمدیم و بطرف خط مقدم رفتیم . صحنه وحشتناکی بود .دشمن مرتب حمله می کرد وآتش سنگین بود حتی کف سنگرها را هم با گلوله می زدند.»



پاهایم کو؟؟



مرادی با هیجان از روزهای خون و حماسه حرف می زند و با اینکه سمعک دارد و خوب نمی شنود شمرده و آرام از اتفاق مجروح شدنش می گوید :«وضعیت سختی بود تیم مستقر در آمبولانس از هم جدا شدند تا مجروحان را پیدا کنند .دستور عقب نشینی داده بودند و تعداد مجروحان زیاد بود. من سنگر به سنگر می رفتم .تقریبا در همه سنگرها رزمنده ای مجروح افتاده بود .درسنگری یک پای قطع شده دیدم .ترسیده بودم .کمی آن طرفترپسر جوانی لی لی می رفت .تازه متوجه شدم که این پای قطع شده اوست و...»

جانباز 70 در صد که فقط 23 روز در جبهه ها جنگیده و در این مدت کوتاه هر دو پایش را از دست داده اضافه می کند :«خودم را به زحمت به سنگری رساندم و نشستم .حس بدی بود .نیروهای خودی افتان و خیزان عقب نشینی می کردند و من نمی توانستم از شدت آتش سنگین از سنگر بیرون بیایم گلوله ها و ترکش ها را براحتی می دیدم یک لحظه سوزش در بدنم حس کردم برگشتم و دیدم هر دو پایم از زانو به پایین قطع شده .اولش باور نکردم .حتی از پاهایم خون نمی آمد بعدها در بیمارستان فهمیدم که موج انفجارراکت پاهایم را قطع کرده و سر رگهایم را سوزانده بود.مدت ها بعد هم یادم آمد که خودم راکت را دیده بودم که در دریاچه ماهی افتاد ولی نمی دانستم که موج و ترکش های آن مرا از داشتن پا محروم می کند و باعث کم شنوایی ام می شود.»

گوش جانباز ما براحتی نمی شنود برای صحبت کردن با او باید کمی بلندتر از حد معمول حرف زد می گوید:«بعد از بستری و عمل شدن پاهایم در بیمارستان اهواز و بیمارستان صحرایی خاتم الانبیا به بیمارستان نورافشار در میدان تجریش تهران منتقل شدم و پس از50 روز بستری شدن به خانه آمدم و با پاهای مصنوعی که بنیاد در اختیارم گذاشت کم کم راه افتادم.»

جانباز محله ما دیگرپسر 19 ساله سال 62 نیست حالا 33 سال گذشته و او صاحب اهل و عیال است.همسر و 4 فرزند دارد و در خانه ای اجاره ای در شهرک آزادی زندگی می کند .می گوید:«در درمانگاه فرهنگیان در میدان صادقیه با عنوان مامور خرید کار می کنم .

احترامتان واجب است آقای جانباز



جانبازان و خانواده شهدا در هر کجا که زندگی کنند مورد احترام و علاقه اهالی هستند. مرادی در این مورد می گوید: مردم همیشه به من و خانواده ام احترام گذاشته اند و از این بابت سپاسگذارم ولی این روزها مثل گذشته نیست کسی از حال و روز همسایه اش خبر ندارد. شرایط زندگی مردم با گذشته فرق زیادی کرده .هرکس تلاش می کند تا زندگی روزمره خود را بگذراند و به دیگران کاری ندارد در حالیکه این شرایط در سال هایی که کشور درگیر جنگ با عراق بود وجود نداشت و هر کس هر کاری از دستش بر می آمد برای همسایه وحتی غریبه ها انجام می داد.»

بزرگترین مشکل جانباز 70 درصد و خانواده اش نداشتن خانه است .آنها در خانه ای ویلایی در کوچه هفتم خیابان امام رضا(ع) با ودیعه 15میلیونی و اجاره ماهیانه 600 هزار تومان زندگی می کنند.البته ظاهرا خانواده قبلا خانه ای داشته اند ولی در حال حاضر مستاجرند.

همسر و فرزندان جانبازدراینکه پدر در شرایط متفاوت و سختی نسبت به دیگران زندگی می کند متفق القولند اما هیچوقت از زندگی در کنار او خسته و دلگیر نشده اند .زهرا ،فاطمه محمد و حمیدرضا از اینکه پدر با سختی های زیاد به دانشگاه رفته و فوق دیپلم حسابداری اش را گرفته و مهمتر با نداشتن دو پا به زندگی ادامه می دهد احساس غرور و سر بلندی می کنند و با افتخار از پدر یاد می کنند.»



تصمیم عجیب گروهی از دختران دهه 60



در روزهای شروع جنگ تحمیلی گروه زیادی از معلم های پرورشی و مربیان تربیتی دبیرستان ها و تصمیم عجیبی گرفتند.

آنها می خواستند برای حمایت و همراهی از جانبازان جنگ با آنها ازدواج کنند و تکلیف خود را در مسئله جنگ و دفاع از ارزش ها ادا کرده باشند. این تصمیم و حس خواسته یا ناخواسته به دانش آموزان مدارس هم منتقل می شد.

به این مورد می توانید دختران دبیرستانی و حتی دانشگاهی را که این تصمیم را اجرایی کردند را هم اضافه کنید.

"حمیده ثابتی" همسر جانباز مرادی هم یکی از مربیان پرورشی دبیرستان های سال های خون و حماسه بود .

می گوید:« من خواهر سه جانباز جنگ تحمیلی بودم و با خودم عهد کرده بودم که همسر جانباز شوم.»

برای حمیده ثابتی حتی درصد جانبازی هم مهم بوده.می گوید:« با خودم عهد کردم اگر جانبازی با درصد بالاتری از من خواستگاری کند حتما جواب مثبت می دهم و محمد حسن با معرفی یکی از همسایگان به خواستگاری من آمد .

همسر جانباز با بیان این مطلب می گوید:«با وجودی که می دیدم او شرایط سختی دارد ولی دوست داشتم که به او خدمت کنم و با وجود مشکلات فراوانی که همسران جانبازان تحمل می کنند از زندگیم راضی هستم و هیچوقت از تصمیم خودم پشیمان نیستم.»

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: